سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  درس و مدرسه
رخت بر بستن نزدیک است . [نهج البلاغه]
وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
195924
بازدیدهای امروز وبلاگ
8
بازدیدهای دیروز وبلاگ
15
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
درس و مدرسه

ارائه جدیدترین روش های تدریس
لوگوی وبلاگ
درس و مدرسه
بایگانی
خدمتگزاری
از سی دی های سوخته خود مجدد استفاده کنید
فاصله ی کوتاهی تا رسیدن به آرامش وجود دارد
پیوندهای روزانه

پرسش مهر [55]
دانلود رایگان نرم افزار [158]
بهترین تفریحات اینترنتی [112]
آموزش و پرورش [41]
تالار گفتگوی معلمان ایران [20]
وبلاگهای روش تدریس و مدیریت [85]
بانک وبلاگهای آموزشی [206]
آموزگار [281]
پرسش مهر 9 [402]
سایت ایت الله مصباح [119]
[آرشیو(10)]

اوقات شرعی
موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:     

عنوان متن عبادتی بالاتر از خدمت به محرومین نیست پنج شنبه 87 آذر 7  ساعت 8:23 عصر

نگاهی به نوع نگرش امام راحل به موضوع فقر و عدالت اجتماعی 

    وقتی باران می بارید، تمام سقف ها در خانه های محله، موسیقی فقر می نواخت، کاسه ها ، سطل ها، کف اتاق پهن می شدند تا گلیم کهنه کف اتاق، خیس تر از آنچه بود، نشود. شب های بارانی، هیچکس نمی خوابید و همه کودکی، عمق این خیال بود که روزی کسی بیاید و سقفی روی شهر بسازد. و تو آمدی تا دست هایت را سقف خانه هایمان کنی، سنت تو حمایت از کسانی بود که سهم کمتری از خوشبختی دارند «ما به پیروی از اسلام بزرگ، از جمیع مستضعفین حمایت می کنیم» زیرا که «طریق اسلامی این است که مستضعفین را حمایت کنند».
     تو آمدی، تا نان و گرسنگی را به تساوی قسمت کنی . تو آمدی تا چشم نمازگزاران را به روی حقیقت زندگی ما باز کنی و شیعیان را به عدالت دعوت کنی، زیرا که تنها نیاز ما عدالت بود. فقر ما یعنی بی عدالتی، یعنی محرومیت از همه آنچه که حق است و اگر حق پایمال شد مسلمانی بر باد رفته است و تو گفتی «گمان نمی کنم عبادتی بالاتر از خدمت به محرومین وجود داشته باشد.» که وجود محرومین یعنی اینکه کسی را از حق خود محروم کرده اند و اگر ملتی، مدعی علی (ع) هستند و برای کربلا سینه می زنند، باید برای اقامه قسط، قیام کنند.
    کودکی ما همه آرزوی فردایی بود که حسرت هیچ چیزی در سفره نباشد، آرزوی آن بود که کسی بیاید و حسرت و لذت را به تساوی میان لحظه ها قسمت کند، آرزوی آن بود که کسی بیاید که به فکر ما باشد و تو آمدی تا همه را به آرزوهای ما دعوت کنی «دوستان عزیزم! خود را برای خدمت به اسلام و ملت محروم مهیا کنید؛ کمر به خدمت بندگان خدا که خدمت به خداست ببندید».
    روزهای ما از شور جوانی دور بود، زندگی حسرت یک تصویر بود و تو حسرت ما را می شناختی «آنچه مهم است، این است که آن قشر مستضعف بیشتر مورد نظر باشد». بیشتر از فقر، درد ما تنهایی بود ، بی کسی بود، هیچ کس ما را نمی دید، درد ما را نمی شناخت، حرف ما را نمی شنید، گویی ما نبودیم، اما تو آمدی و ما را دیدی و گفتی تا نگاهمان کنند «اسلام برای مستضعفین آمده است و اول نظرش به آنهاست». 

وقتی تو نبودی ما همه خشم بودیم، طوفان بودیم، طوفانی کور و بی هدف ، ویران می کردیم بی آنکه بدانیم چرا، ما حتی خشم خود را به خوبی نمی شناختیم، بی هدف می خروشیدیم و همه توان خود را صرف چیزی می کردیم که بیهوده بود و همه از آن رو که دنیا به ما پشت کرده بود. همه دنیا رو به آن سوی شهر داشت. انگار قبله هم در آن سوی شهر بود «خدا نیاورد آن روزی را که سیاست ما و سیاست مسئولا~ن کشور ما، پشت کردن به دفاع از محرومان و روآوردن به حمایت از سرمایه دارها گردد». اما تو چهره ها را برگرداندی ، رو به ما ایستادی و دستهایت را به سوی ما دراز کردی و گفتی که خدا همه جا هست، اما قبله رو به جنوب است «به همه در کوشش برای رفاه طبقات محروم وصیت می کنم، که خیر دنیا و آخرت شماها [در] رسیدگی به حال محرومان جامعه است.»
    آن روزها، حتی خیرات همه در آن سوی شهر بود، انگار خدا اینجا نبود، کسی به فکر ما نبود، مهربانی اینجا نبود و انصاف نمی دانم شاید آن سوی کوه ها خواب بود و تو آمدی تا حتی کاخ نشینان آن سوی شهر را هم به ما بخوانی «چه نیکوست که طبقات تمکن دار، به طور داوطلب برای زاغه و کپرنشینانش مسکن و رفاه تهیه کنند؛ و مطمئن باشند که خیر دنیا و آخرت در آن است و از انصاف به دور است که یکی بی خانمان و یکی دارای آپارتمان ها باشد.»
    حرف های تو زیبا بود و شیرینی خاصی داشت که تا آن وقت تجربه نکرده بودیم، ما حتی لذت عید را هم نمی شناختیم، لذت روزهای جشن و پایکوبی، تا آنکه آمدی تا تقویم عید را هم به تساوی تقسیم کنی و معنی دیگری ببخشی «ما آن روز عید داریم که مستمندان ما، مستضعفان ما به زندگی صحیح رفاهی و به تربیت صحیح اسلامی – انسانی برسند.»
    تو آمدی تا بگویی آنچه در آن سوی شهر است حاصل رنج ما در این سوی شهر است و ما لایق خیلی چیزها هستیم «به مستضعفان و مستمندان و زاغه نشینان که ولی نعمت ما هستند، خدمت کنید.» تو آمدی تا به همه بگویی اینک روزگار خشم ماست و دنیا به زودی مسخر طوفان حق طلبی ما خواهد شد «این قرن – به خواست خداوند قادر – قرن غلبه مستضعفان بر مستکبران، و حق بر باطل است».
    تو آمدی و گفتی «پیش خدای تبارک و تعالی، کمتر خدمتی است که به اندازه خدمت به زاغه نشینان فایده داشته باشد.» و ما نفسی به آسودگی کشیدیم که خدا با ماست و خدا یار ماست. تو گفتی که ما منشاء خوبی ها هستیم «ما وقتی که در مذهب خودمان، ملاحظه می کنیم که فقه ما آن طور غنی است و فلسفه ما آن طور غنی است، [می بینیم] اشخاصی که این فقه را به این غنا رساندند و آن اشخاصی که این فلسفه، را به این غنا رساندند، کاخ نشینان نبودند، کوخ نشینان بودند». دلتنگی از ما دور شد وقتی که گفتی « شما طبقه جوان برومند زاغه نشین، بر آن اشخاص کاخ نشین شرافت دارید و شما هستید که اسلام را حفظ کردید.» دل های جوان ما از غرور سرشار شد وقتی انگشت اشاره به سمت گرفتی و گفتی «این پایین شهری ها و این پابرهنه ها – به اصطلاح شما! – اینها ولی نعمت ماها هستند.» و آسمان عرصه پروازمان شد وقتی که فهمیدیم تو دوستمان داری و ما را ارجح می داری «یک موی سر این کوخ نشینان و شهید دادگان، به همه کاخ ها و کاخ نشینان جهان، شرف و برتری دارد.»
    اما برای آن سوی شهر، سخت بود که ما را به خود راه دهد. شاید آن سونشینان، فراموش می کردند که در همه توفان ها، ما اولین قربانیان تحولات تاریخ بودیم و اگر زندگی، رنگ دیگری یافته، از خون دل های آرزومند ما بوده، از سبزی سرهای جوان ما بوده است «اگر نبود همت این محرومان و همت این روستاییان و همت این جنوب شهری ها، اگر نبود این، نه رژیم سابق ظلمش از بین رفته بود و نه ما در مقابل مشکلات می توانستیم مقاومت کنیم».
    هر چند ما از همه مواهب دنیا، محروم بودیم، اما ترس از فردا، ما را از مردانگی دور نمی کرد. جوانمردی ، پایمردی ، یاری حق، همیشه افتخارمان بود، با رهبری تو، می دانستیم از دنیا چه می خواهیم و غیر از آن را جست وجو نمی کردیم و سردرگم و آشفته به این سو و آن سو نمی افتادیم «تزلزلی که در بین کاخ نشین ها هست، در بین کوخ نشین ها نیست، آرامشی که این طبقه محروم دارند، آن طبقه ای که به خیال خودشان در آن بالاها هستند، ندارند.»
    تو پرده از واقعیت ها برداشتی و فرمودی که ما هستیم که دنیا را تدبیر می کنیم «چرخ عظیم جوامع بشری، با دست توانای کارگران در حرکت و چرخش است. حیات یک ملت مرهون کار و کارگر است. در هر کشور، کارگر و کشاورز، اساس آن کشور هستند؛ اساس اقتصادی کشور بسته به کار کارگر و کشاورز است. کشاورزان و کارگران اساس استقلال کشورند».
    وقتی کاخ ها، خالی از کاخ نشینان شد، نه خود در کاخ نشستی که ما را نیز از کاخ ها دور کردی «ما – بحمدالله – امروز همه دست اندر کارهایمان، کاخ نشین نیستند، دولت ما یک دولت کاخ نشین نیست. آن روزی که دولت ما توجه به کاخ پیدا کرد، آن روز است که باید فاتحه دولت و ملت را بخوانیم.»
    با تو ما زندگی یافتیم، غرورمان باز آمد و دانستیم که خدا فراموشمان نکرده است و ما هم می توانیم و باید زندگی را تدبیر کنیم و همه دانستند که سرخی روی دنیا از خون ماست و زردی روی ما به سبب سنگینی بار کاخ هاست، کاخ هایی که تنها قصه هایش سهم ما بود و تو آمدی و بام هایش را زیر پای ما نهادی.

 

منبع : موسسه فرهنگی هنری آتیه  http://www.atiye.ir/index.asp


  نظرات شما  ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

سئوالات پرسش مهر11
کدام معلم کارآمد است؟
یادگیری الکترونیکی
آموزش و پرورش و آموزش الکترونیکی
اهمیت آموزش الکترونیکی
تفاوتهای آموزش الکترونیکی و آموزش سنتی
روش آموزش مجازی و محتوای دروس الکترونیکی
نقش فناوری اطلاعات در آموزش الکترونیکی
مسائلی که یک معلم باید حین تدریس مد نظر داشته باشد.
چطور معلمی کارآمد در کلاس باشیم؟
مراحل نگارش و تنظیم طرح درس روزانه
روش نگارش و تنظیم طرح درس روزانه
روش نگارش و تنظیم طرح درس
چگونگی طراحی و تدوین یک برنامه آموزشی اثر بخش
ادغام روش ها، بهترین الگوی آموزش
[همه عناوین(62)][عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ